ولایت درعرفان


نويسنده: سيد علي الموسوي خپلوي
معنای ولایت
وِلایت ووَلایت ارریشه ولی اشتقاق یافته وهرکدام معنای خاص خودش دارد.قبل ازبیان معانی وِلایت ووَلایت مناسب است ازمعانی لغوی ولی وولایت آشنا وآگاه شویم.
جوهری درمعنای ولی می نویسد:(الولی:القرب والدنو…الولایۀ بالکسر:السطان والولایۀوالولایۀ:النصرۀ.وقال سیبویه:الولایۀ بالفتح: المصدر،والولایۀ بالکسر:الاسم مثل الامارۀ والنقابۀ.لانه اسم لما تولیته وقمت به.)
ولایت از ماده «ولی» به معنای نزدیکی و پشت سر چیزی قرار گرفتن است. غالباً ولایت به کسر واو، مصدر وبه معنای نصرت ودوستی است اما وَلایت به معنای سرپرستی و تسلط بر تصرف است و گاهی هر دو لفظ به هردو معنا به کار می رود.
صاحب تاج العروس دربیان معنای الولی می نویسد:(الولی:بفتح القرب والدنو.وقیل:الولایۀ بالکسرالخطه و الامارۀ وقال ابن السکیت الولایۀ بالکسر ،السلطان.)
البستانی درمعنای ولی می نویسد:(ولی جمع آن اولیاء ولیات است ولی ج: اولیاء اولیات هو ولیه یتولی امره )
راغب درمعنای ولایت نوشته است:(الولاء والتوالی: جمع شدن دوچیز یا بیشتر با همدیگر به گونه ای که بین آن دو چیر فاصله نشود.ولایۀ: یاری رساندن اما ولایۀ سرپرستی امور وگفته شده است: ولایۀ و ولایۀ به مانند دلالۀ ودلالۀ می باشد ودرحقیقت معنای هر دوسرپرستی امر می باشد.
مصباح الهدایۀ الی الخلافۀ والولایۀ درمعنای ولایت چنین می نویسد:(فان الولایۀ هی القرب، اوالمحبوبیۀ، او التصرف، اوالربوبیۀ،او النیابۀ و کلها حق هذه الحقیقیۀ وسائرالمراتب ظل وفیءلها.)
علامه آشتیانی درمعنای ولایت چنین می فرماید:(ولایت بکسر (واو)بعنی امارت وتولیت وسلطنت وبفتح (واو) بمعنی محبت اس وولایت ،ماخوذازولی بمعنی قرب هم استعمال شده است.)
باتوجه به مطالب بالا می شودچنین نتیجه گرفت که “الولایۀ” بالفتح مصدر بوده وبمعنای نصرت وقرب است ولی ولایت بالکسر که اسم است بمعنای حاکمیت ،سلطنت،امارت ونقابت وعهده دارشدن امری است.یکی از معانی ولایت بمعنای قرب است که مراد عرفاء همین معنی می باشد.
تعریف ولایت
بعدازبیان معانی لغوی ولایت اینک تعریف هایی که عرفاء ازولایت ارائه کرده اند را متذکرمی شویم.مراد از
ولایت آن است که عبدفانی درحق وجهت ربوبیت گردیده،وحق متولی امرعبدگردد.پس عبد تصرفی از خویش نداشته باشد،زیرا دراین مقام عبدوجود وذات ووصف وفعلی ندارد، چون عبد فانی شده،همه اموربه دست مفنی وی بوده ،وهر چه که اراده ازلی می خواهد درموطن عبد انجام می دهد،به طوری که رسم واسم وی محو شده
عین واثرعبد ازبین می رود،وبه حیات حق حیات یافته وبه بقای وی باقی است.
چنانکه عبدالرزاق کاشانی درتعریف الولایۀ می نویسد:(الولایۀ : هی قیام العبد بالحق عندالفناء عن نفسه و ذالک بتولی احق ایاه حتی یبلغه غایۀ مقام القرب والتمکن.)
ولایت عبارت است ازقیام وبرپابودن عبد به حق تعالی- هنگام فنای ازخویش- واین به واسطه عهده دارشدن حق است مرکاراورا تابه نهایت مقام قرب وتمکن برساندش.
ودرشرح فصوص نیز می نویسد:(وجهۀ الولایۀ:وهی الفناء فی الله بقدر ما قدر لهم من کمالات صفاته و اسمائه)
ودرتعریف ولی می نیز می نویسد:(الولی: من تولی الحق امره،وحفظه من العصیان ولم یخله ونفسه بالخذلان حتی یبلغه فی الکمال مبلغ الرجال قال الله تعالی{وهو یتولی الصالحین….}اعراف 196
یعنی هر کس را که خداوند کارش را بعهده گیرد وازعصیان وسرکشی حفظش کند ونفسش او را و انگذارد که خوار شود؛تابه مرتبه کمال مردان برساندش ،چنانکه فرموده:او عهده دارکارصالحان است.
وادامه می نویسد:(الولایات مراتب فی الفنا حیث یتولی الحق بذاته امرعبده،فلاتصرف له اصلا،اذلاوجود له، و لاذات،ولاوصف،ولا فعل؛فهی مقامات الفناء بیدالمفنی یفعل بعبده مایشاء،حتی یمحو اسمه ورسمه،یمحق عینه و اثره ،فیحییه بحیوته ویبقیه ببقائه)
ولایات مراتب ومقامات فنا هستند.دراین مرحله ذات حضرت حق متولی امور بنده اش می شود. دراین مرحله بنده هیچ تصرفی ندارد؛زیرا نه وجودی دارد،نه ذاتی،نه صفتی ونه فعلی.بنابراین مقامات این مرحله درحقیقت مقامات فنایی اندکه دست فناکننده اند،بنابراین آنچه را اوبخواهد با بنده اش معامله می کند،تاجایی که رسم و اسم اورا محو می کند؛عین واثرش را نابود می سازد،وسپس با حیات خودش اورا حیات می بخشد وبه بقای خودش او را باقی می کند.
جرجانی وجامی درتعریف ولی چنین می نویسند:(الولایۀ: هی قیام العبد بالحق عند الفناء عن نفسه) مراد ازولی قیام عبد به حق بعد ازفناازخود،می باشد.(الولایۀ: التی هی عبارۀ عن الفناء فی الحق سبحانه والبقاء به)
ولایت،استغراق ولی است درمعرفت حق به حیثیتی که هیچ شیءخطور نکنددردل وی سوای الله تعالی.و صدور این حالت مستغنی کند ازحزن وخوف،زیرا که حزن وخوف ازجهت شعوریت است ومستغرقی که درنورجلال وجمال محوباشد غافل بود ازکل ماسوی الله ؛پس اوراحزنی ورجایی ورغبتی ورهبتی نباشد؛که ،این همه از احوال جسمانیت است والله تعالی می فرماید: (أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ )یونس62 ،و این درجه عالیه ولایت تامه است که حصول آن جزبه انبیاء کرام وقائم مقام نبی نباشد.
قریب به همین معنی چنین بیان کرده است.(ولی،کسی را گویند که فانی درحق وباقی برب مطلق باشد،واز
مقام فنا بمقام بقاء رسیده وجهات بشری وصفات امکانی او درجهت وجود ربانی فانی گشته وصفات بشری او مبدل بصفات الهی گردده باشد.)
وولایت دراصطلاح اهل معرفت حقیقت کلیه ای است که شانی از شئون ذاتیه حق ظهوروبروز ومبداء تعینات، ومتصف بصفات ذاتیه الهیه،وعلت ظهوروبروز حقائق خلقیه،بلکه مبداء تعین اسماء الهیه درحضرت علمیه است. {والله هو الولی الحمید}(الولی هو:العارف بالله وبصفاته بحسب مایمکن ،المواظب علی الطاعات ،المجتنب عن المعاصی والمعرض عن الانهماک فی اللذات والشهوات)
ولی کسی است که درحد امکان عارف به خداوصفات او بوده وبرانجام طاعات حق مواظبت داشته وازمعاصی اجتناب کند ازغرق شدن درلذات وشهوات اعراض کند.
قیصری درمورد ولی چنین گفته است:(فالولی: اسم عن فنی عن صفاته واخلاقه وتخلق باخلاق الله، وعن فننت ذلۀ فیه وتسترت فی العین الاحدیۀ وتحققت بها وعن رجع الی البقاء وتوجه ثانیا وتعلق بعالم الخلق و الفناء)
مولانا در مثنوی گوید:
۱:ولایت حاصل از ایمان به خدا و رسول خدا(ص)واولیاءِ الهی، براساس آیه کریمه “الله ولی الذین آمنوا…. (سوره بقره؛ آیه ۲۵۷)این ولایت دارای ابتدا وانتهاست؛ ابتدای آن تخلیه وتحلیه وانتهایش،مقام قـرب نوافـل است.در این مقام حق تعالی چشم و گوش وزبان بندۀ خویش می شود و سالک به مقام “حق الیقین” می رسد.
۲ :ولایت مختص به ارباب قلوب وکاملان؛ که فانی درحق وباقـی به بقـای سلطان وجودند و پایان آن، نهایت مقـام “قـاب قوسیـن” است.
قشیری دربیان معنای ولایت ازاستاد خود نقل کرده است:استاد امام گوید:( ولی را دومعنی است یکی آنکه حق سبحانه وتعالی متولی کاروبودچنانکه {خبردادو} گفت{وهو یتولی الصالحین}ویک لحظه اورا بخویشتن باز نگذارد وبلکه او را حق عزاسمه درحمایت ورعایت خودبدارد.ودیگر معنی آن بود که بنده بعبادت وطاعت حق سبحانه وتعالی قیام نماید بردوام عبادت او برتوالی باشد که هیچ گونه معصیت آمیخته نباشدواین هردو صفت واجب بود تا ولی ولی باشد.)
جیلی درکتاب مشهورخودانسان کامل دربیان معنای ولایت می نویسد:(بدان که ولایت عبارت ازسرپرستی خداوند سبحان بنده اش را،به ظهور اسماء وصفاتش ازحیث علم وعین وحال واثرلذت وتصرف می باشد.)
ملاصدرابعدازبیان نشانه های سه گانه ولی:پرداختن به خداوندتعالی،وگریختنش به سوی خداوند،وآنکه تمامی اراده وقصداوخداباشد،می نویسد:(ولی کسی است که عارف به خداوندوروزرستاخیز ومواظب بر طاعات و مراقب نوافل عبادات باشد،وازگناهان ولذات دوری جسته،وازدنیاوآنچه درآن است روی برگردانده،وازنادانی واشتباه پاک ومنزه باشد.)
وهمچنین می گوید:«ولایت ازولی گرفته شده و به معنای قرب است،ودراصطلاح به کسی که ازموهبت قرب حق بهره مند است«ولی»گفته می شود،ولایت به مفهوم خاص آن عبارت ازمرتبه فنای درحق- تعالی- است، زیرا کسی که به مقام فنای ذاتی، صفاتی وافعالی رسیده باشد وفانی فی الله ومتخلق به اسماء وصفات حق- تعالی- باشد ولی الله خوانده می شود،وولایت گاهی به عنوان یک موهبت الهی نصیب کسی می شود وگاهی درپی ریاضت ومجاهدت های فراوان برای برخی سالکان راستین حاصل می گردد»
استاد یدالله یزدان پناه درمورد ولایت می نویسد:(ولایت عبارت است از ارتباط بی واسطه انسان کامل باحق تعالی که از طریق فنای درحق حاصل می شود وانسان دراین مسیر بی هیچ واسطه ای معارف وحقایق را از خداوند اخذ می کند.)
ولی کسی است که فانی درحال خود باشد وباقی درمشاهده حق ،واورا ازنفس خود اخباری وباغیرحق قراری نباشد.ولی :دوست ،صدیق ،یار،مقابل عدوودشمن ،صاحب ،خداوند ،متصرف درامور،نگهبان وحافظ .
دراصطلاح متصوفان،ولی به کسی اطلاق می شود که به مرحله اعلای سلوک رسیده باشد…ولی کسی است که باحق،متصرف درخلق باشدودرحقیقت،ولایت باطن نبوت است،زیرا ظاهر نبوت،اخبارواعلام احکام وباطن آن،تصرف درنفوس خلق است برای اجرای احکام ازخواص نبوت آنکه باب آن مسدود شده است برخلاف ولایت که باب آن مفتوح است…ولی درظاهر باید تابع احکام نبی باشد هرچند هردو ازجهت باطن ازیک سرچشمه الهام می گیرند.
قرب فرائض ونوافل
مسئله تقرّب الي الله رابطه محكمي با امرولايت داردبدين جهت وبه خاطراهميّت موضوع به نقل حديث شريف قرب نوافل مي پردازيم. دركتب روائي فريقين روايتي ازحضرت رسول الله(ص) وارد شده است به اين صورت كه آن حضرت فرموده اند:«ماتحبّب اليّ عبدي بشيءٍ احبّ اليّ ممّا افرضته عليه. وانّه ليتحبّب اليّ بالنّافلة حتّي احبّه.فإذاأحبببته كنت سمعه الّذي يسمع به، وبصره الّذي يبصربه، ولسانه الّذي ينطق به…»
قرب يك سالك به دوگونه ممكن است محقق گردد: قرب فرائض وقرب نوافل. امّا درقرب فرائض حق با اسم شريف الظاهرظهور كرده ولذا حق ظاهر بوده وبنده دركمون وباطن قرارمي گيرد، دراين حالت چون مدرِك خداي سبحان مي باشد پس چشم وگوش بنده مي شود چشم وگوش حق، الله يبصربالعبد درواقع عبد به منزله ابزارحق عمل مي كند وهم اوپنهان درحق است اين قرب را قرب مجذوبان مي نامند چون عامل اصلي آن جذبه الهي مي باشد نه سلوك سالك. ولي درقرب نوافل آنكه باطن ونا پيداست، حق تعالي بوده وبنده ظاهرو آشكار است ولذاگويا اين باطن كه حق باشد شده گوش وچشم عبد، بالله اسمع،بالله ابصرو…اين همان قرب سالكان است كه درآن سلوك بر جذبه مقدم مي باشد.
سالک الی الله بعد ازفنا ازخود به مقام بقا می رسد وبحق باقی باشد وهمه تعینات خلقی وامکانی ازاو زدوده شده،صفات ربوبی دراومتجلی شده وخدامبداء افعال او واقع شده واوسراپامحبوب حق واقع می گردد. سالک زمانی که درمسیر ولایت الهی که همان بقا بعد الفنااست ،قرارگرفت،محبوب رب الارباب واقع می شود دراین هنگام خدای سبحان زبان،چشم،گوش،دست وپای اوشده وچنین انسانی به وسیله خداسخن می گوید،می بیند،می شنود،کار انجام می دهد وراه می رود.چنانکه درحدیث قدسی (روایت قرب) این حقیقت بطور وضوح بیان شده است.(وما یتقرب الی عبد من عبادی بشیء احب الی مما افترضت علیه وانه لیتقرب الی بالنافلۀ حتی احبه فاذااحببته کنت سمعه الذی یسمع به وبصره التی یبصربها ولسانه الذی ینطق به ویده التی یبطش بها ان دعانی اجبته)
جامي در اين زمينه مي گويد:« امّا حبّ الفرائض وقربها،اي نتيجتهما في السيرالمحبوبي و تأخّرالسلوك عن الجذبه وتقدّم البقاء الاصلي علي الفناء، حيث يتجلّي الحق سبحانه بالاسم الظاهر،ويكون العبد المتجلّي له آلة لإدراك الحق المتجلّي، فهوأن يسمع الحق بك علي أن يكون المدرِك هوالحق وانت آلة لإدراكه،ويبصربك كذلك.[وامّا] كون الحق سمع العبد و بصره وعمومه سائرقواه وجوارحه، نتيجة حبّ النوافل وقربها في السير المحبّي وتقدّم السّلوك علي الجذبة وسبق الفناء علي البقاء، حيث يتجلّي الحق بالاسم الباطن ويكون آلة لإدراك العبد المتجلّي له.»
مراتب قرب
قرب الهی داری مراتبی است که برخی عرفا چهار مراتب را بیان کرده اند.
اول: اولین مرتبه قرب قرب نوافل است که مرادازآن این است که سالک فنای ذات استهلاک جهت خلقیه خوددرجهت حقیه چنان کرده باشد که قوی واعضاوجوارح وی عین حق گشته باشند وجهت خلقیه مغلوب و مقهوروجهت حقیه غالب براوباشد.یعنی سالک فاعل والله تعالی آلت وی گردد.واین مرتبه،اشاره است به حدیث ((کنت سمعه وبصره ولسانه ویده ورجله)) فبی یسمع وبی یبصر وبی ینطق وبی یبطش وبی یسعی.
دوم:دومین مرتبه قرب ،قرب فرائض است که آنچه الله تعالی اعمال وعبادات برایشان ایجاب کرده است امتثال آن به طوری باشد که وجود ایشان درمیان نباشد ونتیجه آن فنای ذات سالک وجهت خلقیه اوست درجهت حقیه ودراین قرب حق تعالی فاعل ومدرک است وسالک باقوی واعضا وجوارح خود به منزله آلت. و این مرتبه اشاره است که کماقال الله تعالی علی لسان نبیه وعبده((سمع الله لمن حمده))
سوم: سومین مرتبه قرب ،قرب بالجمع بین القربین، بی تقید با حدهما که گاهی یکی باشد که گاهی دیگری بلکه معا به دوقرب. واین مرتبه جمع الجمع وقاب قوسین ومقام کمال است وآیت (( إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ‏ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِم‏….)) فتح 10اشاره به آن است.
چهارم:چهارمین قرب،آنکه هیچ یک ازاین احوال سه گانه مقیدنباشد؛ یعنی گاهی به قرب نوافل وگاهی به قرب فرائض وگاهی جمع باشدبین القربین بی تقید هیچ یک ازاین احوال.واین مقام احدیت جمع و مقام ((اوادنی)) است.وازآن اشاره است به ((ْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّه‏….))انفال 17.واین مقام خاصه خاتم الانبیاء است علیه الصلوۀ والسلام وازخاتم الانبیاء به وارث ووصی او علی ولی الله به جمله اولیاء رسیده.
درقرب نوافل انسان به جایی می رسد که اوصاف فعلی خدای سبحان درمقام فعل مجاری ادراکی وتحریک عبدصالح سالک می شود وبطوری که انسان صالح بازبان حق سخن می گویدوچشم او می بیند.
وقتی انسان سالک با طی مراحل سیروسلوک وسفرچهارگانه معنوی به مقامی برسد که ازصفات بشری عبور کرده بصفات ربوبی نائل آیدیعنی فنای افعال سالک درافعال خداوند، صفات سالک درصفات خداوند و ذات سالک درذات خداوند صورت گیرد این بقا بعد ازفنا موجب تعین عبدبه تعینات حقانیه وتبدیل صفات بشری و خلقی بصفات حقی می گردد دراین هنگام خداوند به زبان او سخن می گوید و سالک کوس انا الحق می زند. چنانچه امیرالمومنین علیه السلام بعد ازاتصاف به صفات ربوبی این چنین می فرمایند:(انا علم الله،وانا قلب الله الواعی ولسان الله الناطق وعین الله وجنب الله وانا یدالله)
من علم خدایم،من قلب خدایم که همه حقایق را درخود جای می دهد من لسان الله ام که خداوند با او سخن می گوید عین الله ام که خداوندبا او می بیندوجنب الله ویدالله ام.
یکی ازخطبه های امیرالمومنین علیه السلام که بنام خطبه بیان معروف است.امیر المومنین علیه السلام درآن خطبه خودشان را باهمین عنوانات ودیگر صفات الهی معرفی کرده اند.(انا الهادی،وانا المهتدی…وانا عین الله و لسانه الصادق ویده وانا جنب الله الذی یقول}ان تقول نفس یا حسرتا علی ما فرطت فی جنب الله }زمر56 وانا یدالله المبسوطه علی عباده بالرحمۀ والمغفرۀ)
تفاوت ولایت با نبوت ورسالت
دربیان تقاوت بین ولایت ونبوت ورسالت عرفاء نظرات ودیدگاه های مختلفی ارائه کرده اند.
1:ولایت باطن نبوت ورسالت وبرترازآن دو
یکی از تفاوتهااین است که ولایت باطن نبوت ورسالت است.نبوت ورسالت به جنبه ظاهری انسان کامل اختصاص دارد ولی ولایت به جنبه باطنی او.بعبارت دیگر نبوت جهت ظاهر ولایت،وولایت جهت باطن نبوت است. اهل معرفت مقام ولايت را برتر از مقام نبوت مي‌دانند و در کلمات خود گاهي تصريح به برتري ولي از نبي مي‌کنند. و قائلند که مرتبه ولایت افضل وبرتر ازمقام نبوت ورسالت است لیکن بعضی گمان می کنند که عرفاء قائل به برتری ولایت غیرنبی برنبوت ورسالت اند درحالیکه نظرعرفاء چنین نیست بلکه انسان کاملی که دارای مقام ولایت،نبوت ورسالت است،مقام ولایتش ازمقام نبوت ورسالتش افضل وبرتر است نه مقام ولایت غیرنبی ورسول برترازمقام نبوت ورسالت باشد.لذا عرفا دررفع این گمان تفاوت این دو را بیان کرده اند.جامی بعد ازاین بیان که ولایت باطن نبوت است :(وولایت باطن نبوت است ،نبی ازراه ولایت که باطن وی است ازحق عطاوفیض می ستاند وازراه نبوت _که ظاهروی است_به خلق افاضه می کند ومی رساند)) درمورد برتری ولایت برنبوت ورسالت می نویسد :(وآنچه منقول است ازبعضی ازاولیاء الله که ولایت ازنبوت فاضل تر است ،مراد آن است که جهت ولایت نبی ازجهت نبوت او فاضلتر است ،نه آنکه ولایت ولی تابع فاضل تراست ازنبوت نبی متبوع.بعددرگواه این سخن کلام ابن عربی را بیان کرده است:(قال الشیخ،اذا سمعت احدمن اهل الله ،اوینقل الیک عنه انه قال:الولایۀ اعلی من النبوۀ))فلیس یرید ذلک القائل الا ما ذکرنا))وهو ان ولایۀ النبی اعلی من نبوته…اویقول((ان الولی فوق النبی والرسول))فانه یعنی بذلک ((فی شخص واحد))وهو ان الرسول من حیث انه ولی اتم منه من حیث انه نبی اورسول،لا ان الولی التابع له اعلی منه))
ابن عربی می نویسد:(اویقول: ان الولی فوق النبی والرسول،فانه یعنی بذلک فی شخص واحد،وهو ان الرسول من حیث هو ولی اتم من حیث هو نبی ورسول .لا ان الولی تالع له اعلی منه فان التابع لایدرک المتبوع ابدا فیما و تابع له فیه،….فمرجع الرسول اوالنبی المشرع الی الولایۀ والعلم….فمن حیث هو ولی وعارف ،ولهذا مقامه من حیث هو عالم وولی اتم واکمل من حیث هو رسول اوذوتشریع وشرع)
درشرح فصوص می نویسد:(من ان ولایته اعلی من نبوته،لا ان ولایۀ الولی اعلی من نبوۀ النبی ،وذالک کما یقول فیمن یکون عالما تاجرا وخیاطا.هو من حیث انه عالم اعلی مرتبۀ من حیث انه تاجر او خیاط او من حیث انه تاجراعلی من حیث انه خیاط.)
ولایت یک نبیّ به جهت آنکه جنبه حقانی اورا متکفل است ونبی ازآن حیث که ولی است بدون واسطه با حقایق عالم درارتباط است وازآن روکه اسماء الهی ازجمله اسم الولیّ حق را درخودپیاده نموده است و بازگشت حقایق امکانی به جهت وحدت ووجوب عالم گریزناپذیراست، لذا نبوت ورسالت یک نبی ورسول دون ولایت ایشان خواهد بود.
درنقدالنصوص جامی آمده:« آنچه منقول است ازبعضی ازاولیاء که ولایت از نبوت فاضلتر است مراد آن است که جهت ولایت نبی ازجهت نبوت اوفاضلتراست نه آنکه ولایت ولی تابع فاضلتراست ازنبوت نبی متبوع. قال الشیخ رضی الله عنه.
ابن فناری دراین مورد می نویسد:«منشأتقدم النبی وشرافته وفضیلته علی الولیّ وکذلک الرسول وکذلک صاحب احدیّة الجمع والخاتم علی الکل هو خصوصیّات الولایة والقرب والکمال وقوّتها وشدّتها لأنّها روح النبی والرسول
واولوالعزم وباطنها وحقیقتها،وجهةالابلاغ والارسال والالزام ونظائرها صورة ظاهرة…»
جیلی دربیان برتروافضل بودن مقام ولایت برنبوت ورسالت می نویسد:(ولایت اسم برای وجه ارتباط خاص
بین بنده وپروردگارش می باشد.ونبوت ولایت_ولی_اسم برای وجه مشترک بین خلق حق است.ونبوت تشریعی اسم وجه استقلال بدون نیاز به کسی فقط درامور تعبدی است.ورسالت اسم برای وجهی است که بین بنده وسایر خلق می باشد.بنابراین معلوم می شود که ولایت پیغمبر به طورمطلق ازنبوت وی افضل وبرترمی باشد.)
خوارزمی وکاشانی نیز می نویسد:(ولایت باطن نبوت است…مرتبه ولایت اعلی باشدازمرتبه نبوت و رسالت.. ازآنکه ولایت اولیاء جهت حقیقت ایشان باشد نبوت انبیاء جهت ملکیت ایشان بود. (فهوباعتبارولایته اشرف منه باعتباررسالته وبنوته التشریعیۀ)
ملاصدرا نیز می نویسد:(نبوت را باطنی است که آن ولایت است….نبی به واسطه ولایت ازخداوند ویا فرشته معانی وحقایقی را که بدان کمال مرتبه او درولایت است می گیرد.)
درمصباح الهدایۀآمده است:(ان البنوۀ الحقیقیۀ المطلقۀ،هی اظهارما فی غیب الغیوب فی الحضرۀ الواحدیۀ حسب استعدادات المظاهر بحسب التعلیم الحقیقی والانباء الذاتی.فالنبوۀ مقام ظهور الخلافۀ والولایۀ ؛وهما مقام بطونها…ان النبوۀ …هی اظهار الحقائق الالهیۀ والاسماء والصفات الربوبیۀ فی النشأۀ العینیۀ طبقا للانباء الحقیقیۀ الغیبیۀ فی النشأۀ العلمیۀ.)چون مرجع ومأخذ نبوت نبی ،ولایت خوداوست که عبارت ازجهت قرب اوست،بحق چون اگرآن قرب معنوی نباشد،نبوت ورسالت نتواند بود.
2:استمرار ولایت وانقطاع نبوت ورسالت
تفاوت دیگری که عرفابیان کرده اند این است که ولایت برای همیشه استمرار دارد اما نبوت ورسالت دربرهه ای اززمان پایان می پذیرد.حقیقت ولایت ماندگار است درحالی که نبوت ورسالت درخاتم پیامبران به پایان می رسد.نبی ورسول ازاسماء الله نیستند ،به این سبب است که توانستند درخاتم نبوت به پایان خود برسد ، در مقابل ،واژه ولی یکی ازاسماء الهی است وازاین رو همواره برقرار خواهد ماند.
بعبارۀ اخری نبوت باعتبار اینکه جهت خلقی وظاهری است اختتام می یابد ومنقضی می شود ولی ولایت جهت
حقی وباطنی است دائمی بوده واستمرار می یابدزیرا جهت خلقی موقت،زمانی ومکانی است باین جهت انقضا می یابدولی ولایت که جهت حقی است دائمی وابدی وفرازمانی است ،استمرار می یابد وبازوال وانقضای نبوت ورسالت تشریعی که ازصفات کونیه وزمانیه است ،ولایت (نبوت انبائی وتعریفی یا تفریعی)انقطاع نمی یابد.
ابن عربی می نویسد:(ان الشرع تکلف باعمال مخصوصۀ،او نهی عن افعال مخصوصۀ،وکلها هذاالدارفهی
منقطعۀ،والولایۀ لیست کذلک ،اذلو انقطعت من حیث هی کما انقطعت الرسالۀ کمن حیث هی واذا انقطعت من حی هی لم یبق لها اسم والولی اسم باق لله)
درشرح این عبارت آمده است:(ای من ان النبی له مقام الولایۀ ومقام النبوۀ فمقام الولایۀ هی الجهۀ الحقانیۀ
الابدیۀ التی لاتنقطع،ومقام النبوۀ هی الجهۀ التی بالنسبۀ الی الخلق لانه ینبئهم عن الله وآیاته وهی منقطعۀ، فالجهۀ الحقانیۀ الابدیۀ التی لاتنقطع ابدااعلی من الجهۀ الخلقیۀ المنقطعۀ)(وهذاالاسم(الولی)باق جارعلی عبادالله دنیاوآخرۀ.) درفص شیثی می نویسد:(فان الرسالۀ والنبوۀ،اعنی نبوۀ التشریع ورسالته،تنقطعان والولایۀلاتنقطع ابدا.)
کاشانی درشرح این عبارت شیخ می نویسد:(فرسالۀ التشریع وبنوته تنقطعان،لانهما کمال له بالنسبۀ الی الخلق، واما القسم الآخر فمن مقام ولایۀ التی هی کمال به بالنسبۀ الی الحق لا بالنسبۀ الی الخلق بل کمال حقانی ابدی)
چون ولایت جنبه حقانی والهی نبی ورسول را تأمین می کندواین ولایت درمقایسه با نبوّت ورسالت درحکم روح وباطن آنها خواهد بود. وبه علت تشکیکی بودن ولایت، برتری وفضل انبیاء نسبت به هم، بازخورد برتری ولایت شان می باشد واگرانبیاء اولوالعزم بر همه انبیاء ورسولان الهی برترند وحضرت ختمی مرتبت(ص) بر انبیاء اولوالعزم برتری وتفوّق دارند، بخاطر برتری وافضلیّت آنها درولایت است.
ابن فناری دراین مورد می گوید:«منشأ تقدم النبی وشرافته وفضیلته علی الولیّ وکذلک الرسول وکذلک صاحب احدیّة الجمع والخاتم علی الکل هوخصوصیّات الولایة والقرب والکمال وقوّتهاوشدّتهالأنّهاروح النبی والرسول و اولو العزم وباطنها وحقیقتها،وجهةالابلاغ والارسال والالزام ونظائرها صورة ظاهرة…»
خوارزمی می نویسد:(وچون شان نبوت ورسالت ماخوذازمقام او{حقیقت محمدیه}ومراتب این هردویعنی نبوت ورسالت به اختتام پیوست نه مرتبه ولایت که آن باطن نبوت ورسالت است که انقطاع بدو راه نمی یابد.)
قیصری نیز می نویسد:(وهذا (الولایۀ)المقام دائرته اتم واکبر من دائرۀ النبوۀ لذلک انختمت النبوۀ والولایۀ
دائمۀ….ثم الانبیاء لجمعهم بین المرتبتین:الولایۀ والنبوۀ ،وان کانت مرتبۀ ولایتهم اعلی من نبوتهم،ونبوتهم اعلی من رسالتهم لان ولایتهم جهۀ حقیتهم لفنائهم فیه ونبوتهم جهۀ ملکیتهم.لان الرسالۀ والنبوۀ من الصفات الکونیۀ والزمانیۀ،فمنقطع بانقطاع زمان النبوۀ والرسالۀ، والولایۀ صفۀ الهیۀ لذلک سمی نفسه(الولی الحمید) و قال{الله ولی الذین امنوا…}بقره257فهی غیر منطقعۀ ازلا وابدا.
درجای دیگرشرح فصوص نیز می نویسد:(ولاجل ان الولایۀ غیرمنقطعۀ والنبوۀ منقطعۀ،صار مقام النبی من حیث انه عالم بالله واسمائه وصفاته وولی،بان افنی عبودیته فی ربوبیته اتم واکمل من مقام نبوته ورسالته،لان الولایۀ جهۀ حقانیۀ فهی ابدیۀ والنبوۀ جهۀ خلقیۀ فهی منقطعۀ غیر ابدیۀ.)
ملا هادی سبزواری(ره ) درشرح خودش برمثنوی می گوید:«ولیّ ازاسمای خداست وهمیشه مظهرمی خواهد، پس انقطاع ولایت جایز نیست واولیای خدا همیشه درعالم هستند، به خلاف نبی ورسول که اسم خلقی اند، پس انقطاع نبوت ورسالت جایز است»
نبوت دارای دوبعد است بعد ظاهری وبعد باطنی.وجه بعد ظاهری آن به سمت آفرینش است و وجه بعد باطنی آن روبه سوی خداوند دارد.وجه روبه خدا،تقرب عرفانی است که رحمانیت را دریافت می کند،وبه وسیله وجه دیگر،به مردم منتقل می سازد:وجه روبه سوی خداوند ،وجه ولایت است وآن که روبسوی مردمان است ، نبوت.پس ولایت،باطن ظاهر است،وحقیقت است دربرابر شریعت…ولایت وجه سمت خداوند است:به هیچ روی گسستنی نیست،امانبوت که وجه سمت به جماعت است،موقتی وانتقال پذیر ودرنتیجه ، درمظان گسستن است.
3:رسالت ونبوت بیانگر شریعت وطریقت وولایت بیانگر حقیقت است
دربیان تفاوت این اصطلاحات سه گانه آمده است باینکه رسالت ونبوت بیانگر شریعت وطریقت اند اما ولایت اشاره به حقیقت دارد.رسالت عبارت است ازتبلیغ اموری که ازناحیه نبوت برای رسول حاصل شده است،تبلیغ اموری همچون احکام،سیاسات واخلاقیات برای مردم وتعلیم حکمت به آنان؛واین امورهمان شریعت اند. اما نبوت عبارت است ازآشکار سازی اموری که ازناحیه ولایت برای شخص حاصل شده است؛ اموری همچون آگاهی ازشناخت ذات حق،اسماء،صفات وافعال او؛همچنین چگونگی اتصاف بندگان به صفات الهی وتخلق آنان به اخلاق الهی که همان طریقت است.ولایت هم عبارت است ازمشاهده ذات الهی وصفات و افعال اودرمظاهر کمالات وتجلیات تعیناتی ازلی وابدی اش.این همان چیزی است که ازآن به حقیقت تعبیر می شود.
رابطه ولی بانبی ورسول(رابطه ولایت بانبوت ورسالت)
رابطه بین ولی ورسول ونبی ازنسب اربعه نسبت عموم وخصوص مطلق است.یعنی هرنبی ورسول ولی بوده و دارای مقام ولایت است اما هرولی نبی ورسول نیست.ولایت اعم ازنبوت ورسالت است. کاشانی می نویسد: (الولایۀ اعم من النبوۀ والرسالۀ لان کل رسول نبی وکل نبی ولی،ولیس کل ولی رسولا ونبیا.فاذن النبوۀ و الرسالۀ رتبتان خاصتان الولایۀ.جهة الولایة جهة الحقانیة الالهیة والوحدة، وجهة الرسالة والنبوة جهة الامکانیة و الخلقیة والکثرة»
جامی نیز می نویسد:(اعلم ان کل رسول نبی من غیر عکس کلی،فالرسالۀ خصوص مرتبۀ فی النبوۀ.وکل نبی ولی من غیرعکس کلی؛فالنبوۀ خصوص مرتبۀ فی الولایۀ فکل رسول ولی ،کما انه نبی.من یتصف بصفۀ النبوۀ و الرسالۀ،یتصف بالولایۀ ایضالان الولایۀکما((عاملۀ وشاملۀ ومحیطۀ)) وهذا یعنی ان کل نبی ورسول،ولی،ولکن لیس کل ولی نبیا ورسولا.)
ولایت فراگیرنده عام ودایره کبری است.بدین معنی که خداوندهرکه ازبندگانش رابخواهد،به تولی و کارسازی امورش می پردازد .وآن ازاحکام ولایت است .گاهی بارسالت ،متول امورش می گردد که آن نیز از احکام ولایت است ،چه هررسولی باید،نبی باشد وهر نبی باید ولی باشدودرنتیجه هر رسولی باید ولی باشدورسالت مقامی است خاص درولایت.
دست یابی به ولایت الهی
دست یابی به ولایت الهی چندان آسان وسهل نیست بلکه درصورتی انسان به آن دست می یابد که ازخود فانی شده وبه وجود خداوند باقی باشد. آیۀ الله جوادی می نویسد:(معنای ولایت آن است که انسان به جایی برسد که عالم وآدم راتنها تحت تدبیر خدای سبحان ببیند.انسانی که خودفانی درخداست ،تحت ولایت اوست…..انسان ،هنگامی به مقام ولایت می رسد وازاولیای خاص الهی به شمار می آید که ازخود اراده و استقلالی نشان ندهد واین متفرع است براینکه ((خود))و((اوصاف))و((افعال))خود را نبیند؛ نه تنها وصف، فعل،حال وذات خود را نبیند،افعال ،اوصاف وذوات دیگران راهم نبیند ؛نه به خود متکی باشد نه به دیگران،آن گاه می تواند بگوید:{ ان ولی الله الذی….}اعراف196
اقسام ولایت
عرفاء درتقسیمات خود ازولایت آنرا به دوقسم تقسیم کرده اند.ولایت عامه وولایت خاصه
1:ولایت عامه:
انسان سالک زمانی از ولایت عامه برخوردار شده وبه آن مقام نائل می آید که درذات وصفات حق فانی شود ولی جهت امکان او باقی باشد.درکشاف اصطلاحات آمده است:(ولایت عامه مشترک است میان همه مومنان وعبارت است ازقرب به لطف حق وهمه مومنان ازلطف او بهره مند ند.)
ولایت عامه این است که بنده درنهایت سفر اول ازاسفار اریعه درذات وصفات حق فانی شود،ولی جهت امکان دراوباقی بماند.خاتم ولایت به این معنی حضرت عیسی علیه السلام است که مظهر عقل اوراست،وباقی انبیاء، از مقام روحانیت وی فیض می گیرند.
2:ولایت خاصه:
مراد به ولایت خاصه محمدیه این است که بعدازفنای فی الله دربنده جهت امکانی فاقی نماند،بلکه ازهرقیدی حتی ازقید امکان برهد وصاحب مقام ((اوادنی))که مرتبه واحدیت است بشود، وهریک ازانبیاء واولیاء مظهر این ولایت است.ولایت محمدیه همان ولایت مطلقه است یعنی اطلاع برحقائق واعیان ثابته واستعدادات آنها و عطاکردن هرکدام را آنچه استعداد طلب کی کنند،ولی ولایت خاصه اختصاص به شخص معین دارد.
تهانوی نیز دربیان ولایت خاصه می نویسد:(ولایت خاصه مخصوص است به واصلان حق ازارباب سلوک ،
یعنی:درمبتدیان ومتوسطان ازارباب سلوک یافت نمی شود .عبارت است ازفنای بنده درحق وبقای بنده به حق، فنای درحق،سقوط شعور است ازغیروبقای به حق،شعور است به حق ،باعدم شعور به غیر.)
ولایت ماخوذ است ازولی ،وآن قرب باشد.وولایت بردونوع منقسم می شود :ولایت عامه{که}شامل باشد جمیع مؤمنان را بحسب مراتب شان،چنانکه حق تعالی می فرماید:{الله ولی الذین امنوا…}بقره257وولایت خاصه شامل نباشد الا واصلان را ازسالکان.پس ولایت خاصه عبارت باشد ازفنای بنده درحق وبقای او به حق.
جامی نیز بعد از بیان معنای ولایت آنرا بدوقسم تقسیم کرده می نویسد:(ولایت ماخوذ است از((ولی))که قرب است وان منقسم می شود به دوقسم.((عامه))و((خاصه)): ((ولایت عامه))شامی باشد جمیع مومنان را به حسب مراتب ایشان،((ولایت خاصه))شامل نباشد الا واصلان را ازسالکان.پس آن عبارت باشد ازفانی شدن بنده درحق ،به آن معنی که افعال خود درافعال حق وصفات خود درصفات حق وذات خود را درذات حق فانی یابد.. فالولی هو الفانی فی الله سبحانه والباقی به والظاهر باسمائه وصفاته.)
ملاصدرا نیز تقسیم ولایت راهمین گونه بیان کرده ومی نویسد:(ولایت ازولی گرفته شده که به معنی قرب سبحانه است .وآن عام وخاص دارد.عامه آن برای هر کس که ایمان به خداآورده وعمل نیکو انجام می دهد حاصل است. چنانکه خداوند می فرماید:{الله ولی الذین امنوا…}بقره 257
وخاص آن عبارت است ازفنای درخداوند ازجهت ذات وصفت وفعل،پس ولی آن کسی است که فانی درخدابوده به او قائم وبرپا ومتخلق به اسماء وصفات او باشد.)
1 ـ ولايت عامه كه براى همه مومنانى كه داراى كردار نيك هستند، حاصل مى‏شود:{الله ولى الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الى النور}خداوند ولى كسانى است كه ايمان آوردند،آنهارا از تاريكى‏ها به نور مى‏ آورد. (بقره: 257)
2 ـ ولايت خاصه كه عبارت از فنادرذات اقدس اله است، فناى ذاتى،صفاتى،وافعالى.ولىّ خاص درذات اقدس خداوندى فانى است وبه اسماء وصفات الهى متخلق است وبه آنها قائم وپا برجاست.ولايت خاصه نيزبر دو گونه است:
الف: ولايت اعطايى كه عبارت از مجذوب شدن در محضر حضرت اله پيش از مجاهده است. ولىّ عطائى را محبوب مى‏نامند؛ زيرا خداوند او را جذب كرده است.
ب: ولايت كسبى كه عبارت ازمجذوب شدن درمحضرحضرت اله پس ازمجاهده است.ولىّ كسبى را محبّ نامند،زيرا ابتداء به ذات اقدس اله تقرّب پيدا كرده وسپس به مقام جذبه رسيده است. البته براى او نيز ابتداء فيض الهى باريدن گرفته كه در باطن او غوغايى برپا كرده و او را به تلاش وكوشش واداشته است.وگرنه اگر فيض وجذبه الهى نباشد،رسيدن به مقام قرب محال است.)
اقسام اولیاء
حکیم ترمذی اولین کسی است که قبل از ابن عربی مسئله ولایت را مطرح کرده وبعدا ابن عربی وامثال او تحت تاثیر نظریات او قرار گرفته اند.حکیم ترمذی درزمینه ولایت دوتا کتاب به رشته تحریر درآورده که ختم الاولیاء وسیرۀالاولیاء نام دارند.اواولیاءرا بدودسته تقسیم کرده است.به نظر ما اولیاء دودسته اند :دسته اول اولیاء حق الله ودسته دوم اولیاء الله اند.
1:ولی حق الله:
(او مردی است که ازمستی خود به هوش آمده است (صحو بع المحو)روی توبه به آستان حق سائیده وبرآن است که دراین توبه نسبت به خدای خود وفادار بماند.پس ،آنچه را ازاو دراین وفاداری توقع می رود درنظر می گیرد وآن حراست ازاین جوارج هفتگانه است.زبان ،گوش،چشم،دست وپا،شکم وآلت تناسکی .بنابر این ، توجه خود را به اینها معطوف می دارد.فکر وهمت خویش را برنگه داشتشان متمرکز می کند….اومردی است که فرائض را به جامی آورد وحدود را نگاه می دارد وبه چیزی جزاین اشتغال نمی ورزد…)
2:اولیاء الله:
اولیائی که هر یک درمرتبه خاص خود ،به خدامی رسند. درمراتب خود اقامت می گزینندونسیم قرب استشمام می کنند واززندگی درساحت توحید وخروج ازبردگی ورقیت نفس بهره مند می شوند.به علاوه، آنان ملازم مراتب خودند وبه هیچ کاری جزآنچه به آنان اجازه داده شده،اشتغال نمی ورزند.واگر خداوند آنان را از مراتبشان برای انجام کاری بفرستد ازآنها حراست می کنند،وایشان آن اعمال را باهدایت وحراست خداوند به پایان می برند.آنگاه به مراتب خود بازمی گردند.این است دأب وشیوه همیشگی آنها.
خاتم الولایۀ
یکی دیگر ازمباحث ولایت بحث خاتم الولایۀ است که عرفاء دیدگاه های متفاوتی دراین مورد بیان کرده اند.
محـی الـدین (شیـخ اکبـر) عارف بزرگ و مؤلف فصوص الحکم و فتوحات مکیه دو شاهکار کم نظیر عرفان نظری معتقد است؛ حضرت عیسی مسیح(ع)خاتم ولایت عامه وحضرت مهـدی مـوعـود (عــج) صاحب ولایت خاصه است محـی الـدین در جزء سوم فتوحات مکیه گوید:خداوند را خلیفه ای است ودرآن دوران که روی زمین را ظلم وستم فراگرفته باشد،او با قیام وخروجش، جهان را پر ازعدل وداد خواهد کرد. او از اولاد عترت رسول الله(ص)وازفرزندان فاطمه(س)است.هم نام رسول خـداوجدش حسین بن علی(ع)ودرخُلقش همانند رسول الله (ص) است.
خاتم ولایت خاصه محمدیه به حسب مرتبه امیرالمومنین علیه السلام وبه حسب زمان حضرت مهدی علیه السلام می باشد.حضرت شاه سید محمد نوربخش نیزدراصول اعتقادیه به همین اشاره کرده ومی نویسید:(وآدمهم علی وآخرهم مهدی)
صاحب ولایت عامه مظهر اسم جامع است که ((رحمان))باشد وسایر انبیاء مظاهر اسماء جزئیه مانند ((روؤف)) وغیره .وصاحب ولایت مطلقه مظهر اسم الله است،زیرا که مظهرواحدیت است پس خاتم رسل ازمقام احدیت که مسما به تعین اول است فیض می گیرد،وتعین اول مبداء تمام موجودات است وحقیقت محمدیه نیز چون مظهر احدیت است بعدازموجودات می باشد.عارف بزرگ عبدالرزاق کاشانی گوید:خاتم ولایت که مقامات را طی نموده وبه نهایت کمالات رسیده،جز یک نفرنخواهدبودواو همان است که صلاح دنیا وآخرت به دست وی به نهایت کمال رسیده وَاوهمان مهـدی مـوعـود(عــج)است.صاحب نص النصوص وجامع الاسرارگوید:امام اول (حضرت علی علیه السلام) خاتم ولایت مطلق و امام دوازدهم خاتم ولایت محمدی است.

1. ابن منظور لسان العرب
2. اصطلاحات الصوفیۀ کاشانی
3. اصول اعتقادیه شاه سیدمحمد نوربخش
4. اصول کافی کلینی
5. انسان کامل جیلی ترجمه آملی
6. آئین هندو وعرفان اسلامی داریوش شایگان
7. تاج العروس من جواهر القاموس الحسینی الواسطی
8. تحریرتمهید القواعد جوادی آملی
9. التعریفات جرجانی
10. توحید صدوق
11. جام مرصع
12. حکمت عرفانی امینی نژاد
13. رساله قشیریه قشیری
14. شرح علی فصوص الحکم جامی
15. شرح فصوص الحکم خوارزمی
16. شرح فصوص الحکم قیصری
17. شرح فصوص الحکم کاشانی
18. شرح مقدمه قیصری آشتیانی
19. شرح و تعلیقات رسائل قیصری
20. شمس الوحی تبریزی جوادی آملی
21. صحيح بخاري، طبع بولاق
22. فتوحات مکیه ابن عربی
23. فرهنگ اصطلاحات ابن عربی سعیدی
24. فرهنگ اصطلاحات وتعبیرات عرفانی سجادی
25. فصوص الحکم ابن عربی
26. کشاف اصطلاحات الفنون تهانوی
27. کنزل العمال متقی هندی
28. گلشن رازاسیری لاهیجی
29. مبانی واصول عرفان عملی دراسلام شریفی
30. مثنوی دفتر سوم مولانا رومی
31. مجموعه رسائلفاضل تونی
32. المحاسن برقي
33. محی الدین بن عربی جهانگیری
34. محیط المحیط البستانی
35. مصباح الانس ابن فناری
36. مصباح الهدایۀ الی الخلافۀ والولایۀ امام خمینی
37. معجم الصحاح جوهری
38. مفاتیح الغیب ترجمه خواجوی صدرالمتالین شیرازی
39. مفردات الفاظ قرآن کریم،ترجمه عقیقی بخشایشی راغب اصفهانی
40. مفهوم ولایت دردوران آغازین عرفان اسلامی رانکه وجان روکین
41. المقدمات من کتاب نص النصوص فی شرح فصوص الحکم،محی الدین ابن العربی سید حیدر آملی
42. منازل السائرین القاشانی
43. نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص جامی